زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
یه باغـچه گُل با سـاقۀ شـکـسته خــرابــه و مـخــدرات خـســتـه نیـسـتی شده کُـنج خـرابه خـانهم دخـتـرا مـیزنـن زخــم زبــانــم چـقـدر صدا زدم؛ بـابـا کجـایی؟ سخته تو صحرا گم شدن خدایی قـصّـۀ غــصّـههـام نــداره آخـر حـق بـده تـاره چـشـم دائـمـاً تـر سیلی زدن به صـورت مـنی که تو شـهـرمون بهـم میگـن ملیکه بـرمـیدارم فـاصـلـمـونـو تـا تو بـایـد بـبـیـنـی حـال خـواهـراتـو محاسنت رو کی به خون کشانده؟ خاک یـتـیـمی رو سرم نـشانده؟ بـریم یه جـایـی که گِـلـه نبـاشـه بـین مـن و تـو فـاصـلـه نـبـاشـه |